کد مطلب:28569 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:137

عبید اللَّه بن عمر












عبید اللَّه بن عمر بن خطّاب در زمان پیامبر اكرم به دنیا آمد.[1] پس از این كه عمر به دست ابو لؤلؤ كشته شد، عبید اللَّه به هرمزان- كه علیل بود- و دختر ابو لؤلؤ- كه صغیر بود- و جُفینه- كه اهل ذمّه بود-، حمله كرد و آنان را كشت.[2].

صحابیان پیامبرصلی الله علیه وآله و از جمله امام علی علیه السلام، عبید اللَّه را به مرگْ محكوم كردند؛ لیكن عثمانْ او را عفو كرد.[3] و دستور داد كه از دست امام علیه السلام بگریزد و قطعه زمینی از كویفة بن عمر[4] در نزدیكی كوفه در اختیار او نهاد و عبید اللَّه، پیوسته در آن جا بود.[5] پس از به خلافت رسیدن امام علی علیه السلام، عبید اللَّه بن عمر، از ترس قصاص، به معاویه پیوست و فرمانده سواران او شد.[6].

او در جنگ صفّین، فعّالیت فراوانی به نفع معاویه كرد؛ لیكن در هنگامه جنگ، كشته شد.[7] درباره كُشنده او اختلاف نظر وجود دارد.گفته شده است كه امام علی علیه السلام او را به هلاكت رساند و گفته شده مالك اشتر، و نیز گفته شده عمّار بن یاسر او را كشته است.[8].

2361.مروج الذهب: عبید اللَّه بن عمر به معاویه پیوست، از ترس آن كه علی علیه السلام او را به خاطر [ كُشتن ]هرمزان، دربند سازد؛ زیرا ابو لؤلؤ، غلام مغیرة بن شعبه، قاتل عمر بود و ابو لؤلؤ، در سرزمین فارس، غلام هرمزان بود. وقتی ابو لؤلؤ عمر را كشت، عبید اللَّه بر هرمزانْ حمله بُرد و او را كُشت و گفت: هیچ فارسی زبانی را در مدینه و دیگر شهرها رها نمی كنم، مگر آن كه او را به خونخواهی پدرم خواهم كُشت.

هرمزان، هنگام كشته شدن عمر، بیمار و ناتوان بود.وقتی خلافت به علی علیه السلام رسید، تصمیم گرفت عبید اللَّه بن عمر را به خاطر كشتن هرمزان بكُشد؛ زیرا او را ظالمانه و بدون سببی كه مستحق باشد، كشته بود. [ از این رو، عبید اللَّه] به معاویه پناه بُرد.[9].

2362.وقعة صِفّین- به نقل از جُرجانی-: وقتی عبید اللَّه بن عمر بن خطّاب در شام به نزد معاویه رفت، معاویه سراغ عمرو بن عاص فرستاد و گفت: ای عمرو! به درستی كه خداوند با آمدن عبید اللَّه بن عمر، عمر بن خطّاب را در شام، برای تو زنده گردانید. به نظر تو، او را به خطابه وا دارم تا شهادت دهد كه علی عثمان را كشته است و از او انتقام گیرد؟

عمرو گفت: رأی، رأی توست.

سپس معاویه سراغ عبید اللَّه فرستاد و او آمد. معاویه به او گفت: پسر برادر! بر تو نام پدرت است.با تمام چشمانت بنگر و با تمام دهانت سخن بگو كه تو امینِ تأیید شده ای.بر منبر بالا رو و علی را دشنام گو و گواهی ده كه عثمان را او به قتل رسانیده است.

عبید اللَّه گفت: ای امیرمؤمنان! امّا دشنام: به درستی كه او علی بن ابی طالب است و مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم است. پس ممكن نیست كه درباره تبارش چیزی بگویم. و امّا بدی او: او دلاوری استوار و آهنین است.و امّا دوران حكومتش كه او را می شناسی.لیكن [ با وجود دانستن اینها] او را به خون عثمان، متّهم می سازم.

عمرو بن عاص گفت: به خدا سوگند كه دُمَلی را درآورده ای!

وقتی عبید اللَّه بیرون رفت، معاویه گفت: به خدا سوگند، اگر جرم كشتن هرمزان و ترس بر جانش از سوی علی نبود، هیچ گاه نزد ما نمی آمد. نمی بینی چگونه علی را تأیید می كند؟

عمرو گفت: ای معاویه! اگر پیروز نشدی، چنگ بزن.

سخن عمرو به گوش عبید اللَّه رسید و هنگامی كه به سخنرانی پرداخت، آنچه می خواست، گفت، و چون سخن به علی علیه السلام رسید، باز ایستاد و چیزی نگفت. معاویه به وی گفت: برادرزاده! یا در سخن گفتن ناتوانی و یا خیانت پیشه ای.

پس برای معاویه پیغام فرستاد كه: خوش نداشتم به زیان مردی شهادت دهم كه عثمان را نكُشته است و چون دانستم كه مردم از من می پذیرند، آن را رها ساختم.[10].

2363.مروج الذهب- در تشریح جنگ صفّین-: هرگاه عبید اللَّه بن عمر، جهت پیكارْ بیرون می رفت، زنانش به پا می خاستند و سلاحش را محكم می كردند، جز دختر هانی بن قبیصه شیبانی كه عبید اللَّه، هنگام جنگ، بیرون آمد و نزد او رفت و گفت: به درستی كه امروز، خود را برای جنگ با خویشانت آماده می كنم.به خدا سوگند كه امیدوارم با هر طنابی از طناب های خیمه ام، بزرگی از آنان را به بند كشم.

آن زن به وی گفت: از این كه با آنان پیكار كنی، خشمگین نمی شوم.

عبید اللَّه گفت: چرا؟!

زن گفت: زیرا در دوران جاهلیت و اسلام، هیچ بزرگی كه در سرش شعله ای [ از خشمْ] زبانه می كشید، به سوی آنان نتاخت، جز آن كه او را نابود ساختند و می ترسم تو را بكشند و گویا می بینم كه تو را كشته اند و من نزد آنان آمده ام و از آنان می خواهم كه جنازه ات را به من دهند.

عبید اللَّه به سوی زن، تیری انداخت و او را مجروح ساخت و به وی گفت: به زودی خواهی دانست كه چه كسی از بزرگان قومت را نزد تو می آورم. آن گاه به جنگ رفت و حریث بن جابر جُعْفی بر او حمله كرد و بر او نیزه زد و او را كُشت.

گفته شده آن كسی كه او را كشت، اَشتر نَخَعی بود و گفته شده كه علی علیه السلام ضربه ای بر او فرود آورد و آهنی (سپری) را كه بر او بود، قطع كرد و شمشیر در روده هایش فرو رفت.

علی علیه السلام، وقتی كه عبید اللَّه می گریخت و او به دنبالش بود تا به جرم كشتن هرمزان در بندش سازد، فرمود: «اگر امروز از دستم بگریزد، در روز دیگر نتواند بگریزد.».

معاویه با زنان عبید اللَّه، درباره جنازه اش صحبت كرد و فرمان داد تا نزد [ طایفه ]ربیعه روند و دَه هزار [ سكّه] پرداخت كنند [ تا جنازه را از آنان بگیرند] و آنان، قبول كردند.

[ طایفه] ربیعه با علی علیه السلام به مشورت پرداختند و علی علیه السلام به آنان فرمود: «جنازه او جنازه سگ است و فروش آن، جایز نیست؛ ولی خواسته آنان را اجابت می كنم. جنازه اش را در اختیار همسرش دختر هانی بن قبیصه شیبانی قرار دهید».

به زنان عبید اللَّه گفتند: اگر می خواهید، او را به دُم قاطری می بندیم و قاطر را رَم می دهیم تا به لشكر معاویه وارد شود. زنان فریاد برآوردند و گفتند: این كار بر ما گران است. این خبر را به معاویه رساندند.او به آنان گفت: نزد آن زن شیبانی روید و از او بخواهید درباره جنازه با آنان سخن گوید. آنان نیز چنین كردند.

آن زن، نزد سپاه علی علیه السلام آمد و گفت: من دختر هانی بن قبیصه هستم و این، شوهر ستمگر و سركش من است و من او را از عاقبت كار، برحذر داشتم. حال، جنازه اش را به من تحویل دهید.

آنان چنین كردند. وی به سوی سپاه، عبایی از پوست خز انداخت و آنان، جنازه را در آن پیچیدند و به آن زن شیبانی دادند و او جنازه عبید اللَّه را بُرد، درحالی كه طناب های خیمه ای از خیمه های آنان به پاهای عبید اللَّه بسته شده بود.[11].









    1. تاریخ الإسلام: 568/3، اُسد الغابة: 3473/522/3، الاستیعاب: 1737/132/3.
    2. الطبقات الكبری: 15/5 و16، تاریخ الطبری: 239/4 و 240 و243.
    3. السنن الكبری: 16083/108/8، الطبقات الكبری: 17/5، أنساب الأشراف: 130/6.
    4. كُوَیْفَه، تصغیر كوفه است و نام روستایی است از روستاهای كوفه كه به عبید اللَّه بن عمر نسبت داده شده است؛ زیرا وی پس از كشتن دختر ابو لؤلؤ در آن جا فرود آمد. (م)
    5. الجمل: 176، معجم البلدان: 496/4.
    6. الطبقات الكبری: 17/5، مروج الذهب: 388/2، تاریخ الإسلام: 542/3 و 568.
    7. الطبقات الكبری: 17/5، تاریخ الطبری: 574/4 و ج 34/5، تاریخ الإسلام: 297/3.
    8. الطبقات الكبری: 19/5، مروج الذهب: 395/2تاریخ الإسلام: 569/3.
    9. مروج الذهب: 388/2.
    10. وقعة صفّین: 82، بحار الأنوار:342/383/32-356، شرح نهج البلاغة: 100/3.
    11. مروج الذهب: 395/2. نیز، ر. ك: الاستیعاب: 1737/133/3، الطبقات الكبری: 18/5.